باورهای دوری
نگاهم را به چه سوی برم
نه چشمانت هست و
نه نگاه جان سوزت
که دل آرام گیرد
باران نگاهم از آسمان
ابری دل میبارد
تنهایی ام را باور ندارم
در حالی که در وجودم
واژه های که به وزن توست
شعر میشوند و آوازش
با , باران دل همراه میشود
اما وقتی دلتنگ میشی
درد می کشی
بغض می کنی
و تو تنهای دچار
باورهای , دوری , میشی
حس می کنی
هیچکس باورت را باور ندارد
و شاید نداند فلسفه درد چیست
که حتی درمانش
دایره دلتنگی را برهم میزند
وقتی شعری از تو می نویسم
درد را نقاشی میکنم
نمی فهمم که میشه
واژه های بغض و دوری رو
و رسیدن به آسمان دل رو
در چشمان تو پیدا کنم
تا صدای گریه دل را
از صدای باران تشخیص دهی
و نهایت تنهایی را احساس کنی
هرگز نخواهم جنگید
نه با تو
نه با کلام دل
که خود میدانی...قلم است
که درد را می نگارد و بس....
ببخش اگر گریه کردم و
اشکهایم نوشته های دل را
خیس خیس کرد
که میدانی بغض هایم
از یر عشق و بی شک
از پر کشیدن در آسمان دل
باورهای عاشقانه میشود
تا این باورها بگویند ..
تو فقط با دل بمان...همین
ترنم باران (389)م,ع.......
کلمات کلیدی :
» نظر